حسین جونحسین جون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شامرزایی کته shamerzaei kote

شعری برای پسرم

پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تودل هر کی که خوبه جا داری   پسرم دنیا بزرگه ولی من تورو هر جایی که باشی میبینم برات از قشنگترین باغ زمین گلای مهربونی را میچینم   پسرم خدای مهربون ما بچه های خوب رو خیلی دوست داره وقتی که از آسمون باران میاد براشون خوابای رنگی میاره   وقتی که تو خواب می خندی میدونم یه فرشته داره نازت می کنه یه فرشته که شبیه خودته خودشو محرم رازت می کنه     پسرم دنیای پاک بچگی از تموم زندگی قشنگتره مهربون باش وبه مردم خوبی کن حرف های فرشته ها یادت نره!!! ...
25 شهريور 1392

غروب خاطره انگیز در پارک

دیروز غروب که حسین جون حوصله اش خیلی سر رفته بود با دایی کوچولو و مامانی رفتند پارک وحسابی بازی کردند البته بازهم حسین آقا از بازیگوشی عقب نماند و یه جورایی از در ودیوار بالا می رفت فکر نکنم حالا حالا ها این حسین آقا مفهوم خطر را درک کنه تا برسیم پارک نزدیک اذان مغرب بود بچه ها که کمی بازی کردند هوا تاریک شد موقع برگشت ازشون پرسیدم بهتون خوش گذشت :خوشحال بودند وگفتند آره چون از صبح آمدیم تا شب بازی کردیم برام جالب بود که متوجه کوتاهی زمان نشدند وغروب خورشید توی ذهن کوچولوشون همان مفهوم پایان روز را داشته البته این جواب را محمد به من داده بود . ...
25 شهريور 1392

حسین کوچولو و بازیهاش

خوشگل مامان این روزها خلاقیتش گل کرده ومی خواهد برای خودش کاردستی درست کنه تازه قیچی دست گرفتن یاد گرفتی واین یعنی یه قدم به جلو هرچند حاصل کارت کاغذ های خرد شده است ولی برای من این خیلیه به شرط اینکه هر وقت خواستی کاردستی درست کنی حوس نکنی تا عمو جعفربشی و جلوی موهات را کوتاه کنی اینم کاردستی حسین کوچولو تازه بازی جدید دیگه من درآوردی حسین آقا اینه که هرچی لباس بافت وشلوار وکلاه گیرش میاد بکنه تنش و بعد شروع کنه به شمشیر بازی خدا می دانه که بازی جدیدی که می خواهد از خودش طرح کنه چیه؟ ...
25 شهريور 1392

این آلو یا گردو

حسین مامان عاشق ترشیجات بخصوص آلو ولواشک واگر نتواند مامان را راضی کنه کنار مامان میشینه و به سرعت برق وباد آلورا میاندازه توی دهنش امسال پنج دانه آلو برای مامان پوست گرفت که البته بیشترش را خورد.فدای دستای کوچولوت وقتی حسین کوچولو هوس گردو بازی میزنه به سرش یکی به این پسره بازیگوش بگه مگه با آلو هم گردو بازی میکنن با این همه پیشرفت تکنولوژی و پدید آمدن اسباب بازی های قشنگ حسین اصالت خودش را خوب حفظ کرده وعاشق بازی های قدیمی وهر وقت خانه عزیزش میره با عزیز ومحمد رضا گردو بازی میکنند ...
25 شهريور 1392

الحاق شهمیرزاد به سرزمین مادریش مازندران

    حسین کوچولو مامان ساکن شهری با صفاست که این روزها نا مهربانی زیادی  شامل  حالش شده شهری که شهروندان متینش به سبب فرهنگ بالا گذشت را پیشه زندگیشان قرار داده اند اما دست روزگار سیلی سختی بر گونه سرخ  شهر خونگرممان زده شهری که همواره آغوش گرمش رو به مهمانانش گشوده است  ،شهری که روزهای تعطیل  میعادگاه  دوستانیست که اکثرا هم استانی اند اما  می آیند وکمال استفاده را  می برند وچه می شود شامل حال این شهر دست ودلباز ؟ انتقال آبش به حومه شهر آبی که حکم رگ و خون این شهر است وخشک شدن قنات وچمساران این دیار سبز ،وبه تبع خشک شدن درختان کهنسال که به مثابه ریه این شهر پاک است وباغاتی که بعضی از...
19 شهريور 1392

دلنگرانی مادرانه

در این پهنای گستره ی زمان این عمرمان است که بر مرکب گذر می تازد وروز ها در پس هم سپری می شود بی آنکه به واقع دریابیم چه از کف می دهیم .کودکی ات در میان امواج پر تلاطم بازیها وروزمرگیهایت می گذرد ومن نگرانتر از گذشته در این بیم به سر می برم که مبادا کمت بگذارم وروزی فرا رسد که به زیر سایه ای بنشینم وتکیه بر درخت پیر زندگانی ام دهم وخود را سرزنش کنم حراسانم حراسان که مباد روزی کاسه چه کنم بر دست گیرم وندانم در این وادی چه کاره ام .دنیای من شیرین است شیرین همچون عسل وآموختم تا تلخی هارا در کاسه صبرم جای دهم وپیاله ای از نیک نظری به آن بیافزایم تا غالب شود شیرینی بر تلخی روزگار ولی تو چه آیا می رسد روزی را که نظاره گر آن باشم که علم صبر و گذشت ...
6 شهريور 1392
1